پسر گلم، ماهانپسر گلم، ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
دختر نازم، پرنیاندختر نازم، پرنیان، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

ماهان و پرنیان ، هدیه ناب خدا

6 ماهگیت مبارک

و البته پشت صحنه عکسای بالا      شروع غذای کمکی با فرنی نتیجه دنده عقب حرکت کردن گل پسر گیرکردن زیر مبله گوشه ای از شیطنتهات قربون قدبلندی کردنت بشم مامانی این ماه روروئک سواری هم کردی و ماشالله سریع یادگرفتی چجوری باهاش حرکت کنی اما هنوز یاد نداری وقتی به بن بست میرسی دور بزنی!!!   خیار خوردن آقا ماهان و عاقبت خیار بیچاره   قربونت دستای قویت بشم که اینجوری بدنتو نگه میداره ...
30 آبان 1393

شش ماهه ام حسینی می شود...

علی لای لای علی لای لای بخواب گل پسرم تو کجا و باران ها لب تو چشمه ی دریا و تشنه انسان ها سفید تر زگلویت ندیده است کسی گلوی تو شده مضمون ناب دوران ها به روی دست پدر عاشقانه می خندی چه آتشی زده این صحنه در دل و جانها چه کینه ای است که این قوم زیر سر دارد جمل گذشت ولی رد پای شیطان ها... حدود شرعی صید و شکار معلوم است چقدر تیر بزرگ است نا مسلمان ها  هاجر و رد خنجر، رباب و حنجر تو چه فصل مشترکی داشت عید قربان ها ...
9 آبان 1393

عقيقه كردن

ماهان عزیزم ، بالاخره قسمت شد و شما رو درست تو روز آخر ٥ ماهگيت يعني ٣٠ مهر عقيقه كرديم تا هم سنت پسنديده اي رو كه خيلي از بزرگان دين به اون توصيه كردن رو بجا بياريم و هم از خدا بخوايم شما رو از خطرات و بلاها محافظت كنه. دو روز بعد حدود ٢٠٠ نفر مهمون دعوت كرديم واسه شام چلوكباب كوبيده سفارش دادیم. روز بعد هم غذاهاي اضافه رو ظرف كرديم بين تعدادی مستحق تقسيم كرديم.  البته همزمان با شما خاله جون رو هم عقیقه کردند. خداروشكر مراسم هم به خوبي برگزار شد. شما هم من رو زیاد اذیت نکردی آخه طبق میلت رفتار میشد و همش بغل بقیه بودی. البته چون ظهر هم مراسم عقیقه سجاد پسر دختر عموی مامان دعوت بودیم و شب هم مهمونی خودمون بود، از بس از این بغل ...
3 آبان 1393
1